خاطره مادر شهید : هر گاه می خواست اعزام شود من در ساکش کلی وسایل می گذاشتم در حالیکه او مخالف اینکار من بود و میگفت نیازی نیست من که بچه نیستم و من می گفتم چرا هنوز هم بچه منی ...
خاطره مادر شهید : هر گاه می خواست اعزام شود من در ساکش کلی وسایل می گذاشتم در حالیکه او مخالف اینکار من بود و میگفت نیازی نیست من که بچه نیستم و من می گفتم چرا هنوز هم بچه منی ...
در راه تحصیل علم و دانش کوشا باشید رهرو حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) باشید و نماز را ترک نکنید...
شهید صفرعلی صیاد
در آخرین بار که می خواست تظاهرات برود در حالیکه با خنده عکس امام را در دست داشت می گفت میروم بازار که ببینیم چه خبر است ...تا اینکه رفت و شهید شد و روز بعد خبر شهادتش را آوردند...
حتمأ می دانم که نه تنها در ارثات محشر در مقابل فرشتگان خدا و پیامبران خدا و امامان خدا بلکه در برابر شما مردم همیشه درصحنه شرمنده خواهم بود شاید شما با رضایت از قلب خودتان در مقابل هیچکس شرمنده نباشم من خالصانه وعاجزانه از تک تک مردم شهید پرور آستانه حلالیت می طلبم ...
فرزندان خود را طوری بار آورید که زینب وار زندگی کنید نام ائمه را بر آنها بگذارید که نوعی احساس مسئولیت در آنها بوجود آید ...
بیست وسه ماه در خرمشهر خدمت نمود و از آنجا خداحافظی کرد چون خدمتش به پایان رسیده بود مرخصی پایان دوره گرفت وبا خوشحالی تمام بلیط برگشت شمال را تهیه نمود وحتمأ در پوست خود نمی گنجید چون بعد از مدت چند ماه باز می گشت ولی عجل مهلت نداد ...
تعداد صفحات : 2